قبول کنین به خدا، بابام شده نردبون
اتل متل یه بابا که اسم اون مرتضی ست
نمره جانبازیهاشاز هفتاد و پنج بالاست
اونکه دلاوریهاش تو جبهه غوغا کرده
حالا بیاین ببینین کلکسیون درده
اونکه تو میدون مین هزار تا معبر زده
حالا توی رختخواب، افتاده حالش بده
بابام یادگاری از خون و جنگ و آتیشه
با یاد اون موقعا ذره ذره آب میشه
آهای آهای گوش کنین درد دل بابارو
میخواد بگه چه جوری کشتند بچههارو
هیچ میدونی یعنی چی زخمیها رو بیاری
یکی یکی روبازو تو آمبولانس بذاری
درست جلوی چشمات یه خورده او نطرفتر
با شلیک مستقیم ماشین بشه خاکستر
گفتن این خاطره بدجوری میسوزوندش
با بغض و ناله میگفت کاشکی که پر نبودش
آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته
هیچ تا حالا شنیدی تانکها بشن قنّاصه؟
میدونی بعضی وقتا تانکا قناصه بودن
تا سری رو میدیدن اون سرو میپروندن
سه راه شهادت کجاست؟ میدونی دوشکا چیه؟
میدونی تانک یعنی چی؟ یا آرپیجی زن کیه؟
آرپیجی زن بلند شد «ومارمیت» رو خوند
تانک اونو زودتر زدش یه جفت پوتین ازش موند
ادامه مطلب...